با یک دست زیر چانه

ساخت وبلاگ

.یکی یکی درهای قلبم بسته میشه، به روی ادم‌هایی که روزی رفیق، عشق، همدم یا تکیه‌گاه خودم می‌دونستم. هر بار با حیرت و قلبی عمیقا شکسته. چطور نفهمیدم برای این ادم‌ها چه جایگاهی دارم؟ چطور فکر می‌کردم همونقدر که دوستشون دارم یا بهشون اعتماد دارم اونها هم؟گیج و سردرگم میشم که حماقت من بوده یا بی‌انصافی اونها. هر روز تنهاتر میشم، ترسوتر، با خط قرمزهای بیشتر و بیشتر دور و برم.انقدر دنیام داره کوچیک میشه که نفس کشیدن سخت شده...شبکه‌های اجتماعی برام کابوسن دیگه. حتی به اینجا و آدم‌هایی که اینجا رو می‌خونن هم مطمئن نیستم. هیچی دیگه. هیچ‌جا دیگه. تمام. + نوشته شده در  سه شنبه سی و یکم خرداد ۱۴۰۱ساعت 19:26  توسط الهام  |  با یک دست زیر چانه...ادامه مطلب
ما را در سایت با یک دست زیر چانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1neveshteh بازدید : 39 تاريخ : شنبه 8 بهمن 1401 ساعت: 15:16

دوستت داشتم... به اندازه کافی، زیاد و طولانی.چه اون روزها که خورشید بودی و از شادی و اشتیاقِ من هزار رنگ می‌تابوندی، چه اون روزها که یه ابر سیاه و سنگین بودی، که به غم و بی‌پناهیم، بی‌تفاوت می‌باره...اما این ماجرا انگار داره تموم میشه. انگار من دیگه اون خاک نرم و تازه نیستم، دیگه خسته شدم، سفت شدم، سنگ شدم.خسته شدم از رویا بافتن و بچه بودن. خسته شدم از بودن و همیشه بودن و مفت و مسلم بودن. خسته شدم از تو و خودم و از این هیچی که بینمون هست و هی دست انداخیم تا ازش چیزی بیرون بکشیم.خسته شدم از انتظار اون روزی که اصلا تو سرنوشتمون نیست و حتی تصورش هم نمیشه کرد.خسته شدم و خستگیم دیگه از اون جنس نیست که از دلش هزارتا امید و آرزو و انتظار دربیاد. خستگیم از جنس همون خاک هزار سال آفتاب و بارون خورده‌اس، سنگی و ثابت و تسلیم. + نوشته شده در  چهارشنبه نهم شهریور ۱۴۰۱ساعت 17:38  توسط الهام  |  با یک دست زیر چانه...ادامه مطلب
ما را در سایت با یک دست زیر چانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1neveshteh بازدید : 111 تاريخ : شنبه 8 بهمن 1401 ساعت: 15:16

یه روزایی، اینجا، انگار دارم توی خواب راه میرم. از در خونه میام بیرون، از کوچه میام بیرون و میدون بزرگ و شلوغ روبروم رو انگار توی خواب می‌بینم. مردمی که بینشون راه میرم، هوایی که نفس می‌کشم، فروشگاهی که ازش خرید می‌کنم، خوش اخلاقی قصاب و بداخلاقی صندوق‌دار سوپرمارکت...همه رو انگار زندگی نمی‌کنم، انگار فقط می‌بینم.به بچه‌ام فکر می‌کنم. به اینکه اون چطوری می‌بینه، چطوری زندگی می‌کنه. یه عالمه روزای سخت و پر‌استرس و هیجان گذرونده و حالا رسیده به روزهای گرم و آروم و کشدار آخر تابستون، به شروع پیش‌دبستانی، به هم‌بازی شدن با بچه‌هایی که باهاشون غریبی می‌کرد، به خو گرفتن به اینکه ما اینجاییم، توی ترکیه، توی ازمیر. به اینکه ما اینجاییم. دور. دور از تهران، دور از بقیه خانواده.چند سال دیگه، اون یه بچه اهل این شهره، زبان و لهجه‌اش با آدم‌های دیگه مو نمی‌زنه، شهر رو می‌شناسه، به همه جشن‌ها و مناسبت‌ها عادت داره و اینجا رو شهر خودش می‌دونه، درحالی که خاطره‌هاش از زندگی توی تهران خیلی‌خیلی دور و کمرنگ شدن.چند سال دیگه، من هنوز یه زن غریبه‌ام که احتمالا ترکی رو با یه لهجه عجیب حرف می‌زنه، هنوز چای ایرانی دم می‌کنه و با اولین نسیم خنک پاییز دلش آش رشته می‌خواد و هنوز یه روزایی وقتی از در خونه میاد بیرون احساس می‌کنه داره توی خواب راه میره، توی یه شهر غریبه که همه‌جاش رو بلده و با خودش فکر می‌کنه من اینجا چیکار می‌کنم؟ + نوشته شده در  جمعه بیست و پنجم شهریور ۱۴۰۱ساعت 16:20  توسط الهام  |  با یک دست زیر چانه...ادامه مطلب
ما را در سایت با یک دست زیر چانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1neveshteh بازدید : 73 تاريخ : شنبه 8 بهمن 1401 ساعت: 15:16

دیشب خوابت را دیدم. سال‌هاست دیدن خواب تو بخشی از زندکی من است. مثل یک بیماری مزمن و پنهان. دیدن خوابت برای من ترکیبی از لذت و عذاب است. فکر کردن به تو برای من ترکیبی از لذت و عذاب است و دوست داشتنت هم.توی خواب، دیدنت، که با چهره معمولی و لباس های معمولی روی زمین نشسته بودی انگار داشتی بند کفشت را می‌بستی، لذتبخش‌ترین و دلهره‌آورترین منظره جهان بود.بیدار که شدم فهمیدم کار درستی است که روی خیالت و روی دوست داشتنت را هر روز بپوشام و باز فردا سرباز کند. کار درستی است که حتی در خواب ها از هم فاصله بگیریم. چقدر ناتوانم برای نوشتن احساسم. چقدر ناتوانم برای نوشتن از تو. چقدر ناتوانم برای دیدنت و ندیدنت، برای ادامه دوست داشتنت و برای فراموش کردنت. + نوشته شده در  پنجشنبه بیست و دوم مهر ۱۴۰۰ساعت 11:40  توسط الهام  |  با یک دست زیر چانه...ادامه مطلب
ما را در سایت با یک دست زیر چانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1neveshteh بازدید : 145 تاريخ : پنجشنبه 9 تير 1401 ساعت: 23:14

مرد که از سر کار آمد پاکت سیگارم رو از انتهایی‌ترین کنج خونه درآوردم و زدم بیرون. سوار تراموا که شدم اشکم در اومد اما نیومده بودم که گریه کنم، اومده بودم که خودم رو سرزنش کنم، به بی‌رحمانه‌ترین و بی‌پرده‌ترین شکل ممکن. توی ساحل باد شدیدی میومد. تمام مسیری که با تراموا اومده بودم رو پیاده برگشتم و خودم رو سرزنش کردم و پذیرفتم. همه رو پذیرفتم چون حتی یک کلمه‌اش هم اغراق و اشتباه نبود.خسته و له‌شده رسیدم خونه. خسته و له شده و پذیرفته.  + نوشته شده در  چهارشنبه هجدهم خرداد ۱۴۰۱ساعت 13:35  توسط الهام  |  با یک دست زیر چانه...ادامه مطلب
ما را در سایت با یک دست زیر چانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1neveshteh بازدید : 98 تاريخ : پنجشنبه 9 تير 1401 ساعت: 23:14

از صبح مثل سگ یکسره کار کرده‌ام و حالا فرو رفته‌ام توی مبل. هرچند ب تصویر سگ‌های لم داده کنار جاده‌ها هم حسودی می‌کنم. لج کرده‌ام از خستگی با خودم، نمی‌روم بخوابم. بچه‌دار که باشی به زمین و زمان حسودی با یک دست زیر چانه...ادامه مطلب
ما را در سایت با یک دست زیر چانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1neveshteh بازدید : 105 تاريخ : يکشنبه 5 خرداد 1398 ساعت: 15:12

فردا یک قرار کاری دارم. بعد از حدود دوسال. احساس می‌کتم هزارها در روبه‌روم قراره باز بشه. احساس می‌کنم فردا همه منتظر منن و ورود من تاریخ کل سیستم مطبوعاتی کشور رو به دو نیمه تقسیم می‌کنه. اما خب دراص با یک دست زیر چانه...ادامه مطلب
ما را در سایت با یک دست زیر چانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1neveshteh بازدید : 100 تاريخ : يکشنبه 5 خرداد 1398 ساعت: 15:12

  نه هنوز نپذیرفتم، که آدم‌ها تنهان. تو هم انقدر واقع‌بین نباش. گاهی ذهنت رو از این اسارت در بیار. گاهی خاطره‌ها رو مرور کن. گاهی خیال کن. گاهی رویا بباف.  گاهی شب‌ها وقتی خیلی روبه‌راه نیستی مغزت رو آزاد کن. گاهی تصور کن... روزهای گذشته رو. تصور کن حرفی که هیچ وقت نتونستی بگی رو گفتی. کاری که هیچ و با یک دست زیر چانه...ادامه مطلب
ما را در سایت با یک دست زیر چانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1neveshteh بازدید : 94 تاريخ : شنبه 14 مرداد 1396 ساعت: 22:05

ظهر تابستانی دلگیری است. مثل تمام ظهرهای تابستانی نوجوانی ام که دلم می‌خواست هرجایی باشم به جز خلوت آزار دهنده اتاقم. دیشب باز کابوس کوسه و نهنگ و اقیانوس دیده‌ام. بیدار شده‌ام. صبحانه را آوردم توی اتاقم خوردم. دارم دنبال جای ثابتی می‌گردم که محیط زیست و حیاط وحش بنویسم. اما این چند روز به هر دری با یک دست زیر چانه...ادامه مطلب
ما را در سایت با یک دست زیر چانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1neveshteh بازدید : 117 تاريخ : چهارشنبه 28 تير 1396 ساعت: 0:40

چند سال پیش بود یادم نیست. هنوز خوب بودیم با هم. هنوز انقدر همه چیز و همه روابط  و دوستی‌ها در گند و گه پیچیده نشده بود. هنوز همه‌مان با هم دوست بودیم. اول دنیا بود، اول جوانی. اول و اولین هرچیزی و هرکاری. در دنیای بی انتهای رفاقت‌هایمان ساعت‌ها از همه چیز با هم حرف می‌زدیم... هنوز جایی در اعماق و با یک دست زیر چانه...ادامه مطلب
ما را در سایت با یک دست زیر چانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1neveshteh بازدید : 102 تاريخ : چهارشنبه 28 تير 1396 ساعت: 0:40